هوالحق...
در زمانه باژگونه ، عقل نیز چونان که آوینی گفت باژگونه است... تعقّل، در جنون به عقل متعارف است و جنون در تعقّل به نحوی که "اکثر" بدان می اندیشند... پس همان گونه که فرمودند: در آخرالزّمان عقلا مجانین خانده می شوند چرا که از دید اکثرالنّاس عاقلانه رفتار نمی کنند..و اگر دیدی که معاییر متفاوت گشته و اقلیّت معتنا بهی به خلاف آمد عادت می اندیشند و عمل می کنند ، باید گمان بری که زمانه در حال دگرگونی و انقلاب است و زمانه حق نزدیک است.... در کشورهایی که کوچک ترین پادرازی به مرگ مشکوک و ناگهانی و ترور و حذف می انجامد... آیا فریاد کشان به درون خیابان ها آمدن و بر دست گاه حاکمه غرّیدن و شوریدن جنون به حساب نمی آید؟.......
مرد کنار تل عظیمی از آجر شکسته و خاک و خاک روبه نشسته بود. یکی یکی تکّه آجرها را بر می داشت و به کناری می افکند و با بیلی که در دست داشت خاک ها را کنار می ریخت...عابران شهر ویران، سراپا غرق در بی چارگی و فلاکت از کنارش می گذشتند. جوانی مرد را دید و در کارش فرو ماند. پس نزدیک وی رفت و پرسید: آهای!... عاقلی یا دیوانه؟... معلوم هست چه می کنی؟!... مرد تا صدای جوان شنید، خوش حال شد و رو برگرداند. آخر از 7 روز پیش تا به حال، کسی از عابران به او توجّهی نکرده بود. پاسخ داد: سلام بر تو ای جوان... دیوانه و بیکاره نیستم...لیکن گنج عظیمی در زیر این تل نخاله پنهان است...می خاهم نخاله ها را کنار نهم و گنج را بیابم. و با فروش آن ، از نو ، عمارت زیبایی بسازم.... جوان باز پرسید: نگفتم دیوانه ای؟... هیچ اندیشیده ای که تا چند باید تگّه تکّه سنگ برداری و خاک بروبی تا به قول خودت به گنج زیر آن برسی؟!... مرد خندید و پاسخ داد: در این ویران شهر ، من کار به تری سراغ ندارم...من می خاهم به گنج برسم. چه در 7 روز چه 7 در سال چه در 70 سال... لکن تو اگر به جای نالیدن و سوال بی هوده پرسیدن مرا دست گیری و کمک رسانی، قوّت ما دو چندان گردد و رسیدن به مقصود آسان... اگر خاهی و توانی ، پیش آی و دست گیر ... ور نه، مرا با ناله ات ملول نکن....
عالمی که فرزند زمان خیش نباشد، کتاب منسوخ شده ای است....
عقل می خاهد که تصرّف بکند. و قلب می خاهد که تصرّف بشود. و کو عقلی که بخاهد تصرّف بشود؟.......
برای شادی روح شهدا صلوات بفرست.....
هوالعاشق و المعشوق......
برای قیامت،
جلسه کافی نیست،
باید قیام کرد!...قیام!
هو الغیور
دیشب داشتیم گزارشی را از اخبار شبکه 5 می دیدیم راجع به مانتو فروشی های تهران ، ملت ناله می کردند از این که اگر بخاهند یک مانتوی آبرومندانه و در شان خودشان بخرند باید چندین ساعت وقت صرف کنند و ... رفته بود سراغ اهالی صنف ، از فروشنده تا سرکرده شان، تا رسید به یکی که نمی دانم تولید کننده بود یا وارد کننده صورتش را هم نشان نمی داد و چیزهای جالبی می گفت: کسی نمی تونه جلوی منو بگیره... طرف پرسید که اصلاً راجع به فرهنگ ملّی و این حرف ها دغدغه ای داری؟ جواب داد: نه!... من نمیام پول و سودم رو ول کنم واسه فرهنگ و .... مخم سوت کشید!.... من در طول گزارش فکری بودم که: ینی چی؟...ینی کسی بخاد یه مانتوی معمولی بخره تو این خراب شده، گیرش نمیاد؟ همه جا از همین مانتو ناجورا می فروشن؟!!...مگه میشه؟!!... بعد رسید به این یارو دیدم مردک بی همه چیز عرصه را قبضه کرده ، در مملکت شیعه لباس فاحشگی می فروشد و هل من مبارز هم می زند که : هیشکیم نمی تونه جلومو بگیره..... به ابالفضل عبّاس علیه صلوات الله می ارزد کسی از جانش بگذرد یک همچین کثافتی را از صحنه روزگار محو کند....... تا فیها خالدونم سوخت وقتی دیدم جرم به این سنگینی دارد و این قدر هم جری و بی پرواست... ای خاک عالم بر سر ما که اموراتمان دست چنین ابازنه ای افتاده ای و نیش مبارکمان هم تا بناگوش باز است و بلا نسبت گوسفند در مسیر ((سر کار)) و دانشگاه!! در رفت و آمدیم ...
پ.ن: هیئتی ها و لوطی نماهای تهران هم دلشان خوش باشد به قمه زنی و لط زنی و سینه زنی... کلاهشان را بگذارند بالاتر!.....
گریه می کنم..................برای تمام دخترانی که بی گناه کشته شدند........گریه می کنم...............
بسم الله الرحمن الرحیم
در هنگام تماشای تئاتر خوب ((شعله در زمهریر)) به یک واقعیّت خیلی تلخ پی بردم: این که می شود خادم اهل بیت بود و دچار عجب و کبر شد.... می شود شعر خوب ، مقاله خوب ، مداحی خوب برای اهل بیت گفت و کرد و بعد به آن نازید آن جوری که حاال آدم به هم می خورد... از این جور حال ها ، به خدای کریم و به اهل بیتش پناه می بریم....
پ.ن: این دریافت البته ربط مستقیمی به این تئاتر ندارد.
بسم الله الطیف الخبیر...
و کان امره فرطا....
به بهانه اکران نوروزی و آغاز نمایش عمومی فیلم های فجر 29 ام :
ورود آقایان ممنوع (رامبد جوان)
سومین کار کارگردان جوان ،رامبد جوان! است. تقریباً همه از این کمدی راضی بودند...و به زعم بنده این تیپ کارها ، جای گزین کم ضررتری برای ((موج نوی فیلم فارسی)) هستند. متن قاسم خانی خوب از آب در آمده و استفادة کارگردان از زبان سینما مشهود و ممدوح است. البتّه فراموشمان نشود که فیلم لگد خودش را به مسئلة پوشش اسلامی و بعضی از حریم های صحیح شرعی زده است. گریم صورت خانم مدیر دارای المان هایی است که تغییر آن ها منجر به تغییر کلّی قیافه و«تیپ» او می شود و نکته این جاست که یکی از این المان ها حجاب کامل صورت است... در حقیقت عامدانه یا غیر عامدانه ، شخصیت فمنیستی افراطی و رادیکال این زن با شخصیّت مذهبی او پی وند خورده است . یعنی همان شخصیّتی که حجاب کامل خود را رعایت می کند ، مخالف ازدواج و مخالف وظایف طبیعی زنان است و این انگی است که به هیچ روی به شرع نمی چسبد... و جالب آن که زمانی که خانم مدیر یک شبه متحوّل می گردد -تحوّلی که بخشی از آن غیر شرعی است- تازه نسبت به مسئلة ازدواج دارای نگاه طبیعی و سلیم می شود...پیام نا خود آگاه فیلم برای یک فمنیست افراطی ظاهراً مذهبی!! این است: ((زن و مرد برای هم ساخته شدن ، طبیتاً هر کدوم هم وظایف خودشون رو دارن.پس این عقاید شرّ و ورّتو بریز دور! به خودت برس! لباس خوب بپوش ! آرایش کن! امّل بازیم در نیار!)) و حقیقت این است که حجاب کامل و آرایش نکردن و عطر نزدن هم جزو پک ((امّل بازی)) محسوب شده اند که باید به سطل آشغال سقوط کنند... ورود آقایان ممنوع را همه دیدند و اغلب پسندیدند ولی باید پذیرفت که این فیلم، برای الگو سازی غلط در ذهن یک دختر 10 ساله ایرانی کاملاً کار آمد است.
پایان نامه (حامد کلاهداری)
دومین کار حامد کلاهداری کاگردان 28 ساله سینما، به نظر نگارنده یک ملودرام خوب ، نفس گیر و ساختار شکن از آب در آمده . داستان 4 نفر دانش جو، که ناخاسته وارد یک ماجرای امنیتی سیاسی می شوند...فیلم سعی کرده غیر جانب دارانه داستانی را در حاشیه حوادث انتخابات 88 روایت کند. نگارنده خود شاهد بر آن بود که مخاطبانی که با ((هو)) و تمسخر به بعضی از دیالوگ های فیلم عکس العمل نشان می دادند ، در نهایت با تشویق فیلم، سالن سینما را ترک کردند و این خود دلیل محکمی بر این است که حامد کلاهداری سعی کرده روایت غیر جانب دارانه ای داشته باشد. ضمناً به نظر می رسد که این، اوّلین فیلم سینمایی ایران باشد که وارد موضوع ((مافیای سیاسی داخل کشور)) می شود. و این اتّفاق حتماً اتّفاق مبارکی است....
گذشته از محتوای فیلم ، حاشیة پایان نامه باعث شد لکّة ننگی برای جریان روشن فکری ایران باقی بماند ... ظاهراً بعضی از حضرات پیپ و سیگار و... به دست منتقد و مثلاً هنرمند حاضر در سالن مخصوص اهل رسانه در هنگام پخش فیلم با هر صدایی که می توانستند از خود خارج کنند ، مانع از آن شدند که دیگران حتّا صدای دیالوگ های فیلم را بشنوند... تو خود حدیث مفصّل بخان از این مجمل....
خیابان(های) آرام (کمال تبریزی)
کمال تبریزی با پول و امکانات جمهوری اسلامی فیلمی را به جریان ضد انقلاب اسلامی هدیه کرده است... فیلم عمل کرد صداوسیما را در طول جریانات انتخابات 88 زیر سوال می برد که بنده و میلیون ها ایرانی با این حرف موافقیم ولی تعفّن بی غیرتی در همه جای فیلم به مشام می رسد. به ساده ترین صورت می گویم که من سگ گزارش یک جشن را به کمال تبریزی ترجیح می دهم... اگربپرسید چرا لازم است تبریزی ایل و قشون راه بیندازد تا ارمنستان برای ساختن این فیلم، به سادگی می گویم : چون این جوری می تواند خانم های فارسی بلدی را که ظاهراً ارمنی هستند بدون پوشش اسلامی نشان بدهد.. این طور می توانسته در هر قابش یک خانم بی حجاب را به طور کاملاً تابلو به عنوان دکور استفاده کند، از نحوه گریم بازیگر ها و بعضی دیالوگ های آن چنانی این فیلم کاملاً می توان فهمید، که در رویای یک هالیوود ایرانی آب از لب و لوچهً تبریزی می چکد... آیا تبریزی حتّا دیگر «گاهی» هم به آسمان نگاه نمی کند؟ یا آسمان کمال تبریزی آسمان دیگری است؟!...شاید آسمانی که ستارة آن آنجلینا جولی باشد...
پرنده باز( احمدرضا معتمدی)
اگر بگوییم ما ترجیح می دهیم به جای دختری در قفس! ورود آقایان ممنوع را ببینیم، باید بگوییم که ما ترجیح می دهیم به جای ورود... پرنده باز را ببینیم. فیلمی که با داستان سرراست و روایت شیرین و طنّازانه اش موضوعات اخلاقی و دینی را مطرح می کند و البتّه حوصله مخاطب عام را سر نمی برد... غیر از این باید بگوییم که بازی ها خوب از آب در آمده و این که احساس می کنم تیپ جدیدی از فیلم های اخلاقی و دینی در حال شکل گیری است...
حرف آخر
حرفی که روی دلم ماند و نگفتم این است... طبق معمول روال ما بر افراط و تفریط است... اگر روزی نه چندان دور در اوایل دهه هشتاد سکانس اوج فیلم راه های افتخار کوبریک در هنگام پخش تلوزیونی به خاطر هم خانی یک سرود حزین مذهبی توسط یک خانم ، هم راه سربازان حذف می شود، اکنون ما ردپای فشنیزم را در قالب مانتوهای بدن نما و تنگ در سریال های ایرانی می بینیم و خاهر زن محترمه تونی بلر را در حالی که کجکی و با شلوار جین روی مبل نشسته بر صفحة press tv...و در کمال شگفتی ، وقتی روی صندلی اتوبوس در حال تماشای فیلم از ما بهترون هستی، می شنوی که رضا عطّاران خطاب به بهنوش بختیاری می گوید : لخت و پتی اومدی تو این خونه...لخت و پتی میری بیرون......
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً.......