بسم الله الرحمن الرحیم
هرچیزی و هر جزئی از عالم، نفسی دارد، و میزان شعور نفس، متغیر است، و موت مساوی عدم ادراک است ؛ و نشان میت آن است که بیهوده است و فاسد و از معادلات عالم برکنار است. حال به اطراف خود بنگر، و ((حی)) و ((میت)) را از هم بازشناس...
هوالناجی
از در مترو که می آیی بیرون چند متر جلوتر یک ون گشت ارشاد کاشته اند که خانم های نامحجوب را ارشاد کنند و بعد راهی نمایش گاه کتاب. می روی و ناصحانه به پلیس جوانی که کنار ون است می گویی: خب فرض که حجابشونو این جا درست کردند، چه تضمینی هست که ادامه ی راه همان طوری بمونن؟... کنایه از این که برادر! آب در هاون می کوبی! لابد لطف می کند و فقط لب خندی می زند و می گوید: خیلی ممنون... جلوتر که می روی دوباره یک ون گشت می بینی، می گذری تا آستانه ی ورودی نمایش گاه ، که چند شرکت غرفه گذاشته اند برای فروش سرویس هایشان. اسم مبین نت توجّهت را جلب می کند و وقتی نزدیک تر می روی ، نگاهت به غرفه دارها می افتد که 2 تاشان انگار از سالن فشن بیرون آمده اند! ... و دیدن این چیزها باعث می شود که به ریش عدّه ای بخندی. ولی سوزش دلت از حماقت مدیرها خیلی پررنگ تر از این خنده، تا مدّت ها بعد آزارت می دهد.
اللهم عجّل لولیک الفرج...
هو الغیور
دیشب داشتیم گزارشی را از اخبار شبکه 5 می دیدیم راجع به مانتو فروشی های تهران ، ملت ناله می کردند از این که اگر بخاهند یک مانتوی آبرومندانه و در شان خودشان بخرند باید چندین ساعت وقت صرف کنند و ... رفته بود سراغ اهالی صنف ، از فروشنده تا سرکرده شان، تا رسید به یکی که نمی دانم تولید کننده بود یا وارد کننده صورتش را هم نشان نمی داد و چیزهای جالبی می گفت: کسی نمی تونه جلوی منو بگیره... طرف پرسید که اصلاً راجع به فرهنگ ملّی و این حرف ها دغدغه ای داری؟ جواب داد: نه!... من نمیام پول و سودم رو ول کنم واسه فرهنگ و .... مخم سوت کشید!.... من در طول گزارش فکری بودم که: ینی چی؟...ینی کسی بخاد یه مانتوی معمولی بخره تو این خراب شده، گیرش نمیاد؟ همه جا از همین مانتو ناجورا می فروشن؟!!...مگه میشه؟!!... بعد رسید به این یارو دیدم مردک بی همه چیز عرصه را قبضه کرده ، در مملکت شیعه لباس فاحشگی می فروشد و هل من مبارز هم می زند که : هیشکیم نمی تونه جلومو بگیره..... به ابالفضل عبّاس علیه صلوات الله می ارزد کسی از جانش بگذرد یک همچین کثافتی را از صحنه روزگار محو کند....... تا فیها خالدونم سوخت وقتی دیدم جرم به این سنگینی دارد و این قدر هم جری و بی پرواست... ای خاک عالم بر سر ما که اموراتمان دست چنین ابازنه ای افتاده ای و نیش مبارکمان هم تا بناگوش باز است و بلا نسبت گوسفند در مسیر ((سر کار)) و دانشگاه!! در رفت و آمدیم ...
پ.ن: هیئتی ها و لوطی نماهای تهران هم دلشان خوش باشد به قمه زنی و لط زنی و سینه زنی... کلاهشان را بگذارند بالاتر!.....