بسم الله الرحمان الرحیم
عالم مومن عالم دیگری است. پس به هر جا که وارد شود، و به هرچیز که بنگرد، جز آن چه دیگران میبینند ، خاهد دید. مومن با چشم حکمت به همهی عالم مینگرد، پس حتا اگر ((جدایی نادر از سیمین)) را هم ببیند، به جای این که از انقلاب اسلامی ناامید شود، یا هر خزعبل دیگری که کارگردان اثر خاسته است، تصمیم میگیرد که در صدق لسان و عمل، بیشتر بکوشد... از این رو، ما نباید حساب مومن و شیعه را با حساب دیگران ببندیم، بلکه مومن به خدا، چون رزق و طعامش متفاوت است، آثارش نیز متفاوت از دیگران است.
بسم الله الذی هو الخالق کلّ شی...
رمان، از آن جا که ترکیبی از زیست درونی نویسنده ، الهامات و تاثّرات و مشاهدات بیرونی بر ذهن نویسنده است ذاتا بسیار جذّاب است. و از این رو همواره جایگاه شاهانهی خیش را هم در عرصهی سرگرمی و هم در عرصهی تفکّر حفظ خاهد کرد و به عنوان یک سرگرمی باکلاس و فردی و در دسترس و نسبتا ارزان، محبوب خاهد بود. جملات استاد شاهحسینی را به یاد میآورم که میگفت: ((مملکتی که رمان دارد، فیلمنامهی خوب و به تبع آن سینمای خوب دارد.)) و باید اعتراف کرد که مملکتی که سینمای خوب دارد، بر ساحت فرهنگ خود امیر و مسلّط است. و هیچ سلطنتی بالاتر از سلطنت فرهنگی نیست...
بسم الله الرحمان الرحیم
فصل کرگدن قبادی را دیدم. جای سینمای شاعرانه و روان نیوه مانگ را، یک سینمای "فرمالیستی عشق عکاسی کش دار" گرفته است. آیا این فیلم مرگ زودرس قبادی را نشان می دهد؟ برای قبادی ترک و ایرانی فرقی نمی کند، او حاضر است برای رسیدن به کردستان موهومش، یا خیلی پایینتر، برای رسیدن به نام، مثل کارگردان های صهیونیست، اسلام را هم به بهانه ی کوبیدن جمهوری اسلامی فحش بدهد.مهم نیست که چه تصویری از هموطنانت به چشم آبی ها نشان بدهی، همین که مونیکا بلوچی معروف را کنار بهروز وثوق بیاوری، برای کودک درونت کافی است. بمیرم برای کرد های تجزیه طلب، که چه قدر بهشان ظلم شده، باید پرسید وقتی توی عروسیهاشان، به پای عروس، سر آدم می بریدند هم همین قدر مظلوم بودند؟!... فیلمساز روشن فکر را چه شده است که از دشمن فقط بدی را می بیند و از خیش خوبی؟... یک طرفه به قاضی رفتن و راضی برگشتن را بعضی کودکان نیز جوان مردانه نمی دانند...چه رسد به کسانی که با قاب های هنری بستن، میخاهند فرهیختگیشان را به ظهور برسانند...آیا خدای ناکرده بهمن قبادی مخاطبین خیش را ابله فرض کرده است؟... یا اساسا، فیلم برای مخاطب از همه جا بی خبری ساخته شده است که این لقمه ی لوکس هنری را فقط بابت ظاهر خوشگلش، بی حرف پیش فرو دهد و ابدا دنبال ما به ازای واقعی مسائل مطروحه در عالم مجازی فیلم نچرخد؟... به نظر میرسد، در دنیایی که عرب ها از خاب تاریخیشان بیدار شده اند و امریکایی منفعت طلب، جنبش 99 درصدی راه می اندازد، چنین سینمایی را نباید چندان جدی گرفت؛ چرا که دایره ی حداقلی مخاطبانش روز به روز، تنگ تر میشود. اگر پسر معترض کرد، که علم سینمایی اش را از اساتید زحمتکش و مومن سینمای ایران آموخته است، بخاهد گامی به آستان بلند هنر نزدیک شود، او را به قدری انصاف توصیه میکنم. چه، انصاف از ثمرات خرد است و بی انصافی از تبعات بی خردی و دیوانه گی. کلاغ، هرقدر که پر رنگین به خود آویزد، و ظاهر آراسته کند، در درون، همان کلاغ است و سیاهی بال هایش، جایی او را رسوا خاهد کرد.اما برای انسان زنده، همواره فرصتی برای بازگشت و تغییر وجود دارد...
بسم الله الطیف
ظهر است، بچه ها خسته از 5 ساعت فیلمبرداری ، در سایهی بلوک های زپرتی سیمانی نشسته اند و استراحت میکنند. سید علی –که هراز
چندی صلواتی چاق میکرد و دمش گرم!- گفت: خدا رحمت کنه خمینی رو! اگه نبود، الان هممون کافه سوسن بودیم
هوالغیور
اسب حیوان نجیبی است آخرین ساختة عبدالرّضا کاهانی از نشانه های ثابت آثار این کارگردان بی بهره نیست. دست گذاشتن روی ضعف های آدم ها و زخم های جامعه . چیزی که شاید این کار کاهانی را از باقی آثارش متمایز کند، رنگ و بوی سیاسی آن است. یک مامور نیروی انتظامی از بخش پیش گیری در پی گزارشی تلفنی به خانه ای مراجعه می کند که صدای بلند موسیقی از آن به گوش می رسد. مامور با گرفتن 200 هزار تومان باج از صاحب خانه از خطای او می گذرد. سپس با مرد مستی-مسعود- برخورد می کند و از او نیز تقاضای حق السّکوت میکند. مسعود که خود به دنبال پول به خانة دوستش آمده بوده ، پولی ندارد که به او بدهد پس به اتّفاق هم برای گرفتن پول سراغ دوستان دیگر مسعود می روند ولی همة دوستان مسعود مثل او بیچیزند . نهایتاً پس از ساعت ها زمانی که مامور متوجّه میشود که مسعود برای درمان بیماری زنش به پول نیاز دارد از پول هایی که از مجرمان تلکه کرده بوده به او قرض می دهد و ما متوجّه می شویم که او نه یک مامور انتظامی که یک سارق در این لباس است. او یک خلاف کار است که در طول 48 ساعت مرخصی اش به تلکه کردن مجرمین می پرداخته است و در پایان به زندان باز می گردد.
تا 10 دقیقة پایانی فیلم ما نه با یک سارق شیّاد که با یک امور فاسد و متخلّف که ظاهری مذهبی و لحنی بسیار شبیه به لحن روحانیون دارد طرف هستیم. فیلم به شدّت مستهجن است. شوخی های مکرّر جنسی ، اشاره مکرّر به مستی و حتّا نشان دادن و تاکید مفصّل روی گیلاس های شراب در ابتدای فیلم دیده می شود. تمام آدم های فیلم دچار مشکل اخلاقی یا روحی هستند و تنها کاراکتر نسبتاً عاقل این جمع آهنگ سازی به نام رامین است که او نیز دچار عقدة توجّه و شهرت است. همه شکست خورده و بی چاره هستند . اگر به کاهانی گفته شود چرا یک آدم حسابی در فیلم های او پیدا نمی شود پاسخ خاهد داد: من می خاهم زخم های جامعه را نشان دهم قوّت ها را همه می بینند. در حالی که نقد اصولاً با جدا کردن سره از ناسره و صواب از خطا اتّفاق می افتد. دقیقاً معلوم نیست که در ذهن کاهانی چه می گذرد ؟ مفید ترین و اخلاق مند ترین انسان فیلم او همان دزد دردسر ساز است. همین دزد است که سنگی را که به صورت لق روی دیوار گذاشته شده تعمیر می کند. همین دزد است که به پاهای برهنة سحر کفش می پوشاند و نگران بند های باز کفش رامین است و نهایتاً در اوج داستان در نقش قهرمان و منجی، مشکلات مسعود را با پول حرام حل می کند.ظاهراً مهم نیست که کسی دزد باشد، مهم این است که اگر هم دزد است جوان مرد باشد! ذلالت ،زبونی، بد بختی و فلاکت و فساد در زندگی آدم های کاهانی موج می زند. او در حقیقت یک نیهیلیست و نیست انگار است. چرا که هیچ پیش نهادی برای بهبود این عالم فاسد ندارد و تنها با ذرّه بین روی زخم ها زوم می کند و آن ها را با بلند گو فریاد می زند... ولی کاهانی مشکل سینمای ما نیست... مشکل سینمای ما ، مسئول سینمای کشور است که به خاطر خوش آمد عدّه ای به قول خودش خاکروبه های زیر فرش را بیرون آورده و صاف روی سر و روی مخاطب فرهنگی و مردمی ریخته است که بی خبر از همه جا ، دست رنج حلال خیش را صرف خرید خاک روبه های وجود عدّه ای بیمار روحی کرده اند... باید پرسید کدام قانون و کدام عقل و کدام انصاف مجوّز این جنایت را به این نامسئول داده و کدام انسان غافل و بی خبر چنین کسی را مسئول دست گاهی چنین عظیم کرده است... بله، کاروانی که ساربانش شمقدری باشد ، مسافرش کاهانی خاهد بود... امّا بعید می دانم که عزّت نفس جریحه دار شدة جوانان شیعة این مرز و بوم بیش از این این ظلم را تاب آورد ،که اگر چنین باشد، باید در وجود این عزّت نیز شک کرد... لعنت خدا بر کسی است که منصبی را اشغال کند در حالی که می داند به تر از او در میان امّت هست . امیر مؤمنان علی علیه السّلام.
پ.ن: احتمالاً بعداً ویرایشش می کنم . ضمناً ، برای پارسا پیروزفر و کارن همایون فر متاسّفم که خودشون رو خرج این کار کردند...