بسم الله الرحمان الرحیم
از حمام آمده ام بیرون ، و احساس می کنم حالم چه قدر به تر است. می روم که حوله ام را روی میله های رخت آویز بیندازم. نسیم شبانه به صورتم می خورد و سکوت نسبی و آرامش بخش شب ، که چه قدر دوستش دارم. برای چندمین بار طی این چندماهه ، به ذهنم می آید: واقعا چه زنده گی آرامی داریم... به میله های سفید رخت آویز نگاه می کنم: چه قدر راحت این همه آرامش نابود می شود. یک زلزله ی نه چندان شدید... یا....جنگ......
با خودم می گویم: می بینی چه قد سخته؟...
کل
یوم
عاشورا